علی(ع) و "اگر"هایش (خباثت، دشمن، خیانت، دوست)
دانشگاه مشهد – نشست (آن که گفت نه)، ترور و شهادت امیرالمؤمنین(ع)
مبنا روشن است. این مبنا در ساختار تفکر شیعی کاملاً نهادینه شده است اصلاً در مکتب سیاسی شیعه که در رأس آن رفتارشناسی سیاسی امیرالمؤمنین(ع) است میدانید مردم با اصرار و اجبار امیرالمؤمنین(ع) را بیعت کردند و او را وادار کردند تا حکومت را پذیرفت. به زور راضیاش کردند! که خود حضرت امیر(ع) میفرماید طوری جمعیت طرف من هجوم آورد که لباسهایم پاره شد و حسن و حسین داشتند زیر دست و پای مردم خفه میشدند و اصلاً مردم قابل کنترل نبودند. یعنی اوج جمهوریت. اولین خلیفه اسلامی که با فشار سنگین مردم به رهبری و خلافت رسید و ولایت را پذیرفت امیرالمؤمنین(ع) بود. تا قبل از ایشان سه خلیفه جهان اسلام هر کدام به یک روشی سر کار آمدند. خلیفه اول با بیعت چند قبیله، و مخالفت خیلیهای دیگر. خلیفه دوم با نصب خلیفه اول، به یک روش دیگری یعنی خلیفه اول اعلام کرد که بعد از من ایشان خلیفه دوم است. باز خلیفه سوم به یک شیوهی دیگری انتخاب شد. خلیفه دوم یک شورای شش نفره تعیین کرد که بافت و ساختار خاصی داشت یعنی معلوم از این شورا چه کسی بیرون میآید که امام علی(ع) جزو شورا گذاشت. بنابراین سه خلیفه اول به سه شیوه سر کار آمدند که هیچ کدام به این شیوهای که علی(ع) آمد نبود. شیوه امیرالمؤمنین(ع) برای اولین بار هجوم سنگین مردم بود که حضرت امیر(ع) میفرماید طوری هجوم آوردند که دخترها حجاب از سرشان میافتاد نمیفهمیدند! پیرمردها با عصا میآمدند اینقدر هیجانزده بودند عصاهایشان میافتاد بدون عصا میآمدند و این بیعت برای اولین اتفاق افتاد. یعنی حضرت امیر(ع) غیر انتصاب خاص الهی که در غدیر و غیر غدیر اعلام شده بود مشروعیت از نوع جمهوری و بیعت عام جدی مردم هم نشان داشت یعنی از هر دو جهت. خب ایشان بارها دستشان را پس کشیدند مشت کرد که بیعت نکنند. گفت من مثل قبل مشاور باشم، وزیر و کمک باشم، انتقاد هم بکنم و نظرات را بگویم بهتر است که تا امیر و رئیس و فرمانده باشم! ولی خب جمعیت اجازه نداد و اقبال عظیم مردم تکلیف به دوش علی(ع) آمد. خود حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند اگر یکی حضور وسیع مردم نبود و اگر این نبود که من دیگر عذری نداشتم، من تا قبل از آن میتوانستم بگویم نمیگذارند من حاکم باشم، کمک ندارم و دست تنها هستم ولی حالا چه میتوانم بگویم؟ «لولا حضورٌ حاضر» اگر حضور عظیم مردم در صحنه نبود «و قیام الحجه بوجود ناصر» و این که دیگر با من اتمام حجّت شد، تو میگفتی تنهایی، حالا همه که آمدند دارند با تو بیعت میکنند و ناصر داری. خب الآن دیگر من هم عذری ندارم و هم مردم میگویند تو را کمک میکنیم و با تو هستیم. من دیگر نمیتوانم فرار کنم. خب حالا آمد و پذیرفت و تکلیف به دوش ایشان آمد، مردمیترین و مشروعترین و الهیترین حکومت در تاریخ اسلام شکل گرفت. حضرت امیر(ع) میفرمود که تا مردم نخواهند ولو حق حاکمیت با من است و شایستگی آن هست ولی تا مردم نخواهند و همکاری نکنند اظهار وجود نکنند و در صحنه نیایند بیعت نکنند و نگویند ما به تو کمک میکنیم و تا مردم به صحنه نیایند و نخواهند آن حق محقق نمیشود و حکومت مردمی شکل نمیگیرد. من دستِتنها که نمیخواهم حکومت کنم، حکومت دینی حکومت با کمک مردم است بدون کمک مردم نمیشود حکومت دینی کرد. نه فقط تشکیل حکومت با مشارکت و رضایت مردم باید باشد بلکه ادامه و استقامت آن هم باید با کمک مردم باشد. حضرت امیر(ع) در یکی از سخنرانیهایشان فرمودند «لا تصلح الولاة الا باستقامة رعیّة» ولات، یعنی حکومتها، حاکمان، مسئولان، مدیران به صلاح و سامان نمیرسند و نمیتوانند یک حکومت درستی تشکیل بدهند و سالم بمانند الا با استقامت مردم. یعنی اگر مردم در یک جامعهای درست و راست در صحنه باشند و بایستند و از صحنه بیرون نروند و استقامت داشته باشند آن وقت حاکمان هم صالح میمانند و میشود یک حکومت نسبتاً درستی را ایجاد کرد. اگر مردم صحنه را ترک کنند بعضی از حاکمان، اگر قبلاً هم آدمهای خوبی بودند کمکم فاسد میشوند یا تنبل میشوند میخوابند و خودشان را به خواب میزنند! رها میکنند. این تعبیر حضرت امیر(ع) خیلی مهم است «لا تصلح الولاة» حاکمیت صالح و سالم نمیماند «الا باستقامة رعیّة» مگر مردم در صحنه باشند و محکم بمانند، مردم نظارت کنند، مردم مطالبه کنند. مردم سؤال کنند، مردم کمک کنند. حکومت دینی بدون مردم نمیشود حتی اگر علی باشد! و این خیلی تز مهمی است. خیلی از مقاطع انقلاب یکیاش همین 9 دی است که این قضیه را نشان داد که بدون مردم، سیستم نمیماند. اصلاً اگر مردم در صحنه نباشند در این 37 سال بیشتر از 10 بار جمهوری اسلامی سقوط کرده بود مردم آن را نگه داشتند. بعضی از مسئولین هی میخواهند نظام سقوط کنند مردم نمیگذارند! هرچه ما مشکل از اول انقلاب داشتیم از لایههای داخلی خود مسئولین حکومت بوده است. مسئولین سابق یا مسئولین لاحق. یکی دوتا از این جریانها. از اول، دولت موقت، بعد قضیه بنیصدر، بعد همینطور قضایای دیگر که نمیخواهم اسم اشخاص را ببرم. همینطور ادامه دارد. حضرت امیر(ع) میفرماید مردم باید اینطوری حکومت اسلامی را بفهمند و بشناسند، مسئله سلطهگر و سلطهپذیر نیست، حاکم و محکوم نیست. مسئله دو برادر و خواهر است که تقسیم کار شده است هر کسی به اندازه اختیاراتش مسئول است و دیگران هم به اندازه مسئولیتی که به آن شخص سپردند آنها هم مسئول هستند که کمک کنند و نظارت کنند.
مردم کوفه و بخشی از مردم در جهان اسلام، با مناسبات و ارزشهای اسلامی آشنا نشدند، مسلمان شدند ولی ارزشها را نفهمیدند، صوری در حد ظواهر. مثل ماها الآن هستیم که خیال میکنیم شیعه یعنی همین زیارت و عزاداری و هیچ چیز دیگر در آن نیست یعنی اگر بگویند خانوادههای مذهبی و مردم مذهبی چه کسانی هستند میگویند همینهایی که ماه محرم عزاداری میکنند و هم زیارت امام رضا(ع) میروند! و الا بقیه جاها خبر از مذهب چقدر است؟ در بازار، چک و سفتهها، قیمتها، معاملهها، در بانکها، در مسائل مختلف، در طلاقها و ازدواجها مذهب کو؟ آن زمان هم به همین شکل بود یعنی بخشی از مردم مذهبی بودند ظاهراً طرفدار علی(ع) هم بودند بیعت هم کردند اما نفهمیدند که در همه صحنهها باید واقعاً حضور داشته باشند و این حضور مسئولانه، آزادانه و آگاهانه. فکر میکردند مسئله دو طرف یک سلطه است. بحث حاکم و محکوم است و حضرت امیر(ع) مدام مناسباتی که با مردم برقرار میکرد با این امام بود و آنها مأموم، این ولیّ بود و آنها مُوَلاعلیهم، و باید اطاعت میکردند از شایستهترین شخصی که خودشان با او بیعت کردند و به زور سر حکومت آوردند ولی در عمل بلد نبودند چطور یک حکومت، یک جامعه اسلامی که افراد خودکامه، مستبد، بالا سر نباشند و یک مناسبات سالم و برادرانه بین حاکمان و مردم برقرار باشد اینها را درست آموزش نمیدیدند بخصوص در دورههای پس از پیامبر و قبل از امیرالمؤمنین(ع) آن دوران دو و نیم دهه فاصله که بین حکومت پیامبر(ص) و حکومت علی(ع) افتاد خب تربیتهای غیر اسلامی با ظاهر اسلامی متأسفانه رواج پیدا کرد هم در حکومت و هم در جامعه، یک جاهایی ریشه دواند. امیرالمؤمنین(ع) که آمد سعی کرد مردم را آگاه کند و به صحنه بکشاند که با شما نه بدون شما، با شما میشود کارها را درست کرد. یک تعبیری دارند که فرمودند «مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِه» فرمودند یکی از جمله حقوقی که خدا دارد حق الله و به گردن مردم است یعنی وظیفه دینی مردم است این است که «النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ» همه مردم، هرکس هرجا که هست از پایینترین سطح اقتصادی اجتماعی و مدیریتی تا بالاترین سطح، همه مردم «بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ» یعنی به اندازهای که میتوانند با همه ظرفیت و قدرتشان به فکر مصالح و رشد جامعه و یکدیگر باشند یعنی همه مراقب هم باشند. این را حضرت امیر(ع) به مسلمین، به مردم، به شیعه و غیر شیعه میگفت که بدانید اگر میخواهید یک جامعه دینی درستی داشته باشید باید همهتان احساس مسئولیت کنید، نگویید که خب یکی شده رهبر و یکی هم شده فلان، ما هم داریم زندگیمان را میکنیم. نه. پیامبر(ص) فرمود «کُلُّکُم راع» همهتان خودتان را شبان بدانید مسئول جمع بدانید «و کُلُّکُم مَسئولِ عَن رعیّته» همهتان در برابر حقوق همه مردم مسئول هستید نسبت به قوانین، نسبت به اصلاح امور، همه احساس مسئولیت کنید و بار را به دوش مدیران رسمی نیندازید و بگویید به ما چه؟ حضرت امیر(ع) میفرماید حق واجب، و وظیفه واجب الهی به گردن همه مردم است که شما باید در صحنه حکومت باشید و حکومت متعلق به شماست. خود شما دارید حکومت میکنید ما مسئولین امانتدار شما هستند. «امانتالله و امانتالناس» حضرت امیر(ع) میگوید حکومت، هم امانت خداست و هم امانت مردم است برای حاکمان نیست که هر کاری دلشان خواست بکند، با آن انتخاب، با آن قدرت تصمیمگیری با امضاءهایشان، با اموال بیتالمال و... برای تو نیست که هر کاری دلت خواست بکنی! شخصی نیست. حضرت امیر(ع) یک جا فرمود حتی اگر مال شخصیام باشد بخواهم بدهم عادلانه میدهم چه برسد به اموال بیتالمال که برای من نیست. این تربیت اسلامی سیاسی، تربیت سیاسی اسلامی و علوی بود که حضرت امیر(ع) مدام میخواست مردم را وارد صحنه حکومت کند و میفرمود بر همه شما وظیفه الهی است «النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ» همهتان به هر اندازهای که میتوانید مسئول هستید نگران جامعه باشید. نصیحت، یعنی خیرخواهی، یعنی همهتان در حد توانتان نگران مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باشید، نگران همدیگر باشید «وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ» و بر همهتان واجب شرعی است مثل نماز و روزه، بلکه واجبتر که «التعاون» کمک کردن همه به هم، همبستگی، «عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ» همه به هم کمک کنید تا حق در روابط و مناسبات بین شما حاکم شود. حاکمیت حق در خانواده که ظلم خانوادگی، خیانت خانوادگی، تا برسد به طلاق و... پیش نیاید. «عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ» در بازار، گرانفروشی، احتکار، دروغ، چانهزنی و قسم خوردن نباشد. چون در روایت فرمودند که بازار اسلامی، بازاری است که سه چیز در آن دیده نشود یکی دروغ، یکی قسم و سوگند و یکی چانهزنی. مثل بازارهای ما! سوگند، حتی قسم راست چه برسد به قسم دروغ. چانهزنی و دروغ، این میشود «إِقَامَةِ الْحَقِّ» در بازار. جنس قلابی به مردم دادن، ضمانت و گارانتی دروغی، ساختمانهای بساز و – دیگر بقیهاش را نمیگویم!- به مشتری بگوید ما این کالا و اجناس را در ساختمان بکار بردیم در حالی که یک چیزهای دیگری بکار برده! به اندازهای که باید مایهگذاری علمی و وقت و سرمایه روی یک ساختمان انجام بشود انجام ندهی ولی آن پول را بگیری. در همه رشتهها هست، در مهندسها اینطوری، در پزشکها انواع و اقسام دیگر که البته بعضیهایشان نه همه، تجارت با جان مردم. تجارت با درد مردم. دانشگاهیها در تحقیق، استاد در پژوهش یک جور دیگر، پایاننامههای قلابی، وقت نگذاشتن روی درس، پروژههای بیفایده برای مملکت و پول مملکت را صرف کردن، پارتیبازی در هیئت علمی و انواع و اقسام کارها، همه هم میدانند که اینها چیست لازم نیست کسی درس بدهد یا موعظه کند! این «إِقَامَةِ الْحَقِّ» در دانشگاه. «إِقَامَةِ الْحَقِّ» در حوزه، یک کسی که از طرف دین میآید با مردم حرف میزند باید سواد دینی داشته باشد نه ادا و اصولهای دینی! هرکس عربی حرف میزند معنیاش این نیست که اسلام را بلد است. درست کار کردن، درست تحقیق کردن، مطالعات عمیق برای هر موضوع، مستند، فکرشده، کارشده، مطلب گفتن، مطلب نوشتن و زندگی متوسط به پایین را حفظ کردن، ذی طلبهگی و... یعنی شما یک قشر نام ببرید که در آن قشر «إِقَامَةِ الْحَقِّ» معنی نداشته باشد، وجود ندارد. در نظامیها، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، کارمندان ادارهها، بین کشاورزان، بین کارگران، کارفرما و کارگر هر دو، حضرت امیر(ع) فرمودند این را بدانید که خداوند شما را مسئول میداند در این دو مورد: 1) همه باید با همه ظرفیت نگران اصلاح جامعه و محیطشان و صنفشان باشند. 2) همه به هم کمک کنید تا حق، اقامه شود. اینطور نیست که خیلی خب یک حاکم داریم علیبنابیطالب خودش بیاید همه جا حق را اقامه کند. میگوید مگر من بدون کمک شماها میتوانم؟ مگر این کار، کار یک نفر است و شخصی است؟ ولو علی. و حضرت امیر(ع) یک تعبیر دیگر دارند میفرمایند که هیچ کس، حتی اگر بالاترین و مهمترین شخص باشد بینیاز نیست از نصیحت و نقد و مشورت هیچ کس، حتی اگر عادیترین و پایینترین آدم باشد. این هم یک منطق اسلامی- شیعی است در مسئله مدیریت و حکومت، فرمودند هرکس که هستید، هر سطحی از علم و اختیارات که دارید با هر درک و فهمی، احتیاج به مشارکت دیگران و احتیاج به مشورت دیگران دارید «وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ» هیچ کس، هرچقدر هم که منزلت و مقامش در حق، بالا باشد یعنی عالمترین، باتقواترین و صالحترین آدم باشد «وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ» و فضیلت دینیاش از همه بیشتر باشد، مقدم بر همه باشد اصلاً اولین مسلمان باشد که خود علی است، اولین انقلابی باشد، فداکارترین آدم باشد، باسوادترین و مُلاترین آدم باشد هیچ کس نیست «بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ» فوق، یعنی بالاتر از این که کمک بشود، هیچ کس بالاتر از این نیست که به کمک دیگران احتیاج دارد، کمک مشورتی، نظری، کمک عملی، هرکسی میخواهی باشد «بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ» که کمک بشود در مورد آن حقی که خداوند بر او سپرده و مسئولش کرده که آن را حمل کرده. یعنی هرکس در عالیترین سطح، شما بگو من بالاترین پروفسور این رشته هستم، من بیشترین اختیارات را دارم، توان، تجربه، از همه پاکترم خیلی خب، میفرماید بالاتر از این نیستی که احتیاج به کمک ، به مشورت، به نقد داری، آن هم از چه کسی؟ «وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ» حتی از کوچکترین در جامعه که اینقدر فاقد منزلت اجتماعی است که «صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ» همه حرف این را میبینند میگویند برو بابا تو کی هستی! آدمی که در جامعه برایش هیچ شأنی قائل نیستند میفرمایند به همان هم تو احتیاج داری. گاهی او یک چیزی میفهمد که تو نمیفهمی. بقیه نمیفهمند. یک چیزی میگوید که کس دیگری جرأت نمیکند بگوید. یک مشکلی را او میتواند حل کند که هیچ کس دیگری نمیتواند «وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ» ولو مردم او را خار بدانند و تحقیرش کنند «وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ» و همه نگاهها او را یک موجود بیمقداری ببینند که بگویند این دیگه داخل آدم نیست که بخواهیم نظر این را بدانیم یا بگوییم به این هم احتیاج داریم! «بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ» امکان ندارد که کسی که نه به او کسی کمک میکند نه از او کمک میخواهد، حتی تو به او نیاز داری. دقت کنید حضرت امیر(ع) میگویند مردم اینطوری هستند باید هرکس هرجا مسئول است، کمک کند. این را یک مدیر کارخانه، یک مدیر مزرعه، یک کسی که میخواهد مدیریت جایی را انجام بدهد برای او هم لازم است. حتی مدیر خانواده، کسی که با خانواده خودش، کسی که فکر میکند خانواده را میتواند خانواده را مدیریت کند در ضمن تحقیر آنها! یعنی اعضای خانواده را، یا محیط، یا کارخانه یا مزرعه را تا نهادهای حکومتی تا کل کشور. حضرت امیر(ع) میگوید امکان ندارد که کسانی را تحقیر کنی و بگویی تو داخل آدم نیستی من که به تو احتیاجی ندارم تو ته پیازی یا سر پیازی، و بعد آن مدیریت تو موفق باشد یا اسلامی باشد، این آدم و این مدیر، نه عادل است نه عاقل استخب این یک تعریف دینی از مدیریت و سیاست است که از هیچ کس مأیوس نشویم و به هیچ کس اهانت نکنیم همان کسی که سادهترین و عادیترین کار یا شغل را دارد حضرت امیر(ع) میفرماید به او احترام بگذار و از او کمک بخواه. از او صرفنظر نکن، هرکسی که میخواهی باش. تو به او هم محتاجی. یعنی کل ملت، همه اقشار را باید ببینی و بکار بگیری مردم هم از آن طرف همه باید احساس مسئولیت کنند همه باید فکر کنند خودشان امام و رهبر هستند. «لاخَیرَ فی قَومٍ» دقت کنید اینها خیلی مهم است. اینها هم درس مدیریت است هم درس مباحث علوم اجتماعی است، هم درس اخلاق است که به ما دادند، یعنی هم موفقیت دنیوی و هم سعادت اخروی در اینهاست. فرمود «لا خَیرَ فی قَومٍ» هیچ خیری نیست در آن جامعهای که «لَیسُوا بِناصِحینَ وَ لا یُحِبُّونَ النّاصِحینَ» که نه خودشان به فکر دیگرانند و خیرخواهی میکنند نه آدمهای خیرخواه و نگرانی که احساس مسئولیت میکنند دوست دارند یعنی نه خودشان اهل اصلاح امور و فداکاری هستند و نه آدمهایی که اهل اصلاح و امور و فدکاری هستند اینها آنها را هم دوست ندارند نه خودش این کاره است و نه کسانی که این کاره هستند قبول دارد. دیدید بعضیها خودشان در هیچ صحنهای نمیآیند و فداکاری نمیکنند یک کسی را اگر ببینند این کارها را میکنند از آنها هم بدشان میآید یعنی از آدمهای فداکار صالحی که درد دین و انقلاب و مردم را دارند از او بدشان میآید. تا میآید میگویند باز این آمد فلان جا دخالت کند، باز این آمد حرف بزند، باز این برای ما چی نوشت! از اینطور آدمها بدشان میآیند برای این که ساختار خودشان، ساختار یک حیوانی است که فقط به فکر علوفه خودش است و نمیتواند یک کسانی هستند که به مصالح اجتماعی حتی بیش از مصالح شخصی خودشان فکر میکنند و در آن راه فداکاری میکنند و تا جانشان را هم سرمایهگذاری کردند و میکنند.
ببینید اینها خیلی نکات مهمی است در باب مسئله مدیریت جامعه و حاکمیت، مسئله رابطه امام و مأموم، جامعهای که فرهنگ جاهلی، فرهنگ خودکامگی، فرهنگ خودکامهپذیری که همه یا دیکتاتور باشند یا دیکتاتورپذیر، هرکسی زورش به یکی میرسد دیکتاتور و ظالم باشد و هرکس زورش نمیرسد ظلمپذیر باشد و تسلیم باشد این یک جامعه کاملاً غیر اسلامی است و در عمق جان یک عدهای همان موقع ریشه دوانده بود الآن هم یک عدهای همینطور هستند. آن خصلتهای قبل از اسلام بودکه پیامبر(ص) اینها را اصلاح کرد بعد از پیامبر(ص) متأسفانه باز بعضی از اینها دوباره احیاء شد، برگشت، جان گرفت. حالا که علی(ع) سر کار آمده، حکومت عدالت و مشارکت را میخواهد مطرح کند اینها تن نمیدادند و همراهی نمیکردند اصلاً خوششان نمیآمد. بعضیها دوست دارند یک حکومت فاسد باشد و هرچه فاسدتر باشد برایشان بهتر است! برای این که خودشان هم آن لاها کارهای خودشان را میتوانند بکنند! اصلاً اگر بگویند عادل یا فاسد؟ اینها به فاسد رأی میدهند و با فاسد بیعت میکنند! با این که میدانند آن درست است و این نادرست است ولی با این بیعت میکنند. آن زمان هم همینطور بود و الآن هم همینطور است و این را در مسیر تنها میگذارند. مردمی که با تبعیض عادت کرده بودند، با تحقیر عادت کرده بودند، حالا یک مرتبه با روش پیامبر(ص) پس از اسلام مواجه میشوند و دوباره باز آن روش قبل از پیامبر، پس از پیامبر تا یک حدودی احیاء میشود، حالا که حضرت امیر(ع) پس از بیست و چند سال دوباره میآید 2 و نیم دهه، از رحلت پیامبر(ص)، دوباره میخواهد به آن روشهای پیامبر(ص) برگردد خیلی از مردم که به شیوههای دیگری عادت کرده بودند و بیشتر پیرو سران و بزرگان و تابع زور، اینها عادت کرده بودند کسان دیگری برایشان تصمیم بگیرند با تسلط، با تجبّر، به تعبیر روایات «تجبّر» یعنی دیکتاتوری پیش ببرند، خب حالا یک مرتبه مسیر حکومت عوض شده، جهتگیری آن عوض شده، شعار مساوات، عدالت میدهد و به بصیرت و مشارکت و حمایت مردم احتیاج دارد منتهی یک حکومتی است که وقتی علی(ع) آمده میگوید از این به بعد، روش به زمان پیامبر(ص) برگشت. رئیس کل قبیله با آدم عادی توی قبیله، حقوقشان به اندازه هم است نمیشود یک عده بخور بخور کنند و یک عده هم نگاه نگاه! خب نمیپذیرند، طبیعی است که نمیپذیرند! میگویند آقا ما اسلام را قبول داریم بدون این حرفهایش. به آنها گفتند به سبک بقیه عمل کن، به سبک قبلیها عمل کن. فرمودند من به سبک هیچ کس عمل نمیکنم من به سبک قرآن و سنت پیامبر(ص) عمل میکنم طبق تشخیص خودم هم عمل میکنم. خب اینها یعنی شروع سه تا جنگ! تحمیل سه جنگ بر ایشان. جمل و صفین و نهروان. قاسطین و ناکثین و مارقین. فقط برای این که این حکومت میخواست با مشارکت مردم بر مردم، حکومت کند و به نفع مردم. آن وقت خیلیها که میدیدند مبارزه کردن زیر سایه عدالت و مساوات و توحید هزینه دارد با ایشان همراهی نمیکردند! با این که بیعت کردند ولی بعد گفتند نه ما بیخود بیعت کردیم! ما گفتیم یک حکومت اسلامی باشد که مثل قبل از اسلام باشد ما بیشتر بخوریم! فقط اسم آن اسلام باشد! پیروان و بخشی از توده مردم هم راحتطلب و تنبل. گفتند آقا سری که درد نمیکند با دستمال نبندیم و بهانه میتراشیدند. آن سخنرانی که حضرت امیر(ع) دارند که مدام شکایت میکنند و اعتراض میکنند خطاب به این تیپها بود. میفرمود که «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ» من چطور رهبری هستم که هرجا که به شما میگویم یک کاری را انجام بدهید و یک مایهای بگذارید ور ور نگاه میکنید و هرکس هر کاری دلش میخواهد میکند و اطاعت نمیشوم. رهبری که اطاعت نشود انگار رهبری نیست، این چطور رهبری است؟ «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ» کسی که فرمان او را نمیبرند عملاً سررشته کار از دست او بیرون است. در یک جاهایی اسم من رهبر است در حدی یک جاهایی یک چیزهایی بگویم همه خوششان میآید و همه میگویند ما تابع امام و رهبر هستیم یک لحظه یک چیزی میگویم که خلاف منافع بعضیهاست، عدالت است و خلاف منافع بعضیهاست یک مرتبه خودتان را به آن راه میزنید یا با من مخالفت میکنند و این پیروان نالایق – یک بخشی از مردم نه همهشان – آن بخش نالایق مردم که در واقع اینها شخصیت آن پیشوای عدل را زیر سؤال میبرند حضرت امیر(ع) یک جایی که از اهل کوفه و مردم شکایت میکند شکایت از این آدمهاست. ولی مردم ما در مقاطع مختلف از جمله همین 9 دی نشان دادند مثل آنها نیستند. امام(ره) در وصیتنامهاش میگوید مردم ایران در زمان انقلاب اسلامی از ملت حجاز در زمان عهد پیامبر(ص) و از ملت عراق در زمان علیبنابیطالب(ع) وفادارترند. این تعبیر خیلی مهمی است که امام(ره) در وصیتنامهشان میگویند که این مردم از مردم آن زمان وفادارترند و بیشتر میایستند. البته طبیعی است که همه مردم نیستند همان اقشاری که هزینه میدهند چون زمان انقلاب که همه نبودند یک اقلیتی بود بعد اکثریت شد، بعضیها تا آخر هم تا بعد از 22 بهمن احتیاط میکردند! در جنگ هم که همه نبودند چندصد هزار خانواده جنگیدند. الآن توی فامیلهای خودتان نگاه کنید میبینید از هر فامیلی چندتا خانواده مدام جبهه میرفتند بقیه که نمیرفتند. ولی همان بخشی که میرفت و میآمد، تأثیر آن به لحاظ کیفی و کمّی به حدی است که آن مشکلاتی که به زمان امیرالمؤمنین(ع) بر سر ایشان آمد در این دوران نشد و خلاف آن شد، تا الآن اینطور بوده. حضرت امیر(ع) میفرماید اینها به حدی خودشان کوتاهی میکردند، مثلاً حضرت امیر(ع) کارش پیش نمیرفت مثلاً در جنگ صفین، به نتیجه نهایی نرسید، به حرفش گوش نکردند، نیامدند، وسطش بریدند، بعضیها احمق بودند، قرآنهای سرنیزه فریبشان داد، جنگ روانی و فریب دشمن را خوردند. فریب جنگ روانی را خوردند بعد حضرت امیر(ع) طبیعتاً به هدفش نرسید. معاویه که در یک قدمی سقوط بود نجات پیدا کرد! بعد همان تیپها یک عده دیگر، میگفتند خب علی آدم خوبی است ولی تاکتیک درست بلد نیست! نه خیلی دیپلماسی بلد است نه تاکتیک جنگی. حضرت امیر(ع) میگویند که من با شما چه کار کنم؟ به شما چه بگویم؟ هرچه بگویم که به حرف گوش نمیکنید، بعد شکست میخورید، بعد به جای این که مسئولیت بپذیرید میگویید فلانی وارد نیست من در کار جنگ وارد نیستم؟ «لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ» من هنوز بیست ساله نبودم که در جبهههای نبرد فرماندهی میکردم. «وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ» الآن که از شصت سالگی گذشتم جنگ بلد نیستم؟ آن یکی دو سال آخر عمر ایشان بود «وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ» مشکل از این نیست که من بلد نیستم مشکل از این است که شما اهل عمل نیستید. وقتی شعار میدهید رگهای گردنتان بالا میزند وقتی نوبت عمل میرسد از ترس رنگ چهرههایتان برمیگردد. خب ایشان میگوید من بیش از 40 سال است فرماندهام و در جبهههای مختلف جنگیدهام ولی چه کنم که کسی اطاعت نمیشود چطور فرماندهی کند؟ فرمانده یعنی یک عده باید فرمانبر باشند، فرمانده بدون فرمانبر چطوری فرماندهی کند؟ میگوید من هرکس باشم با هر تجربهای، هرکس باشم هرچه تجربه و آگاهی و مهارت داشته باشم با شما نمیشود پیروز شد، پیروزی و شکست را به عهده کس دیگری نیندازید، به عهده تقدیر هم نیندازید که بگویید آقا قسمت بود که ما شکست بخوریم! هیچ شکست و پیروزیای بدون دلیل نیست. شکست و پیروزی را به شانس و تصادف و اتفاق و طالع نسبت ندهید با حقیقت تلخ که ضعف خودتان است روبرو شوید و مسئولیت بپذیرید. مشکل در فرماندهی من نیست، مشکل در سیاستمداری من هم نیست. مشکل این است که فرمانده بیفرمانبر کارش پیش نمیرود. خب این مشکل در انقلاب ما تا الآن بطور جدی نبود که به سرنوشت کشور و انقلاب وصل باشد. هم امام(ره) و هم رهبری وقتی که در یک عرصهای محکم و سریع فرمان میدهند ملت میآیند یعنی اینجا درست است که ما فرمانده بیفرمانبر داریم در بخشهایی از جمله بین خود مسئولین بیشتر است اما مردم، منظورم این توده مومن و مجاهد از مردم، آن بخشی که همیشه در صحنهها بودند و هستند اینها واقعاً کاری نکردند که در انقلاب اسلامی فرمانده بیفرمانبر باشد که چگونه اگر ملتی آگاه نباشند شعور سیاسی و دینی نداشته باشند و به تعبیری همان بصیرت نباشد چطوری زحمات خودشان را بر باد میدهند چنانکه در زمان امیرالمؤمنین(ع) این کار در صفین شد و پیروان ضعیف، بعضاً ترسو و بیاراده، بعضاً بریده و بعضی بیتجربه، دستپاچه، احساساتی، طرحهای دقیق مدیریتی امام و رهبرشان و پیشوایشان را خوب نتوانستند و یا نخواستند عملی کنند یک پیروزی قطعی به یک شکست بزرگ در صفین تبدیل شد. عامل اصلی شکست، سربازان بیبصیرت و نخبگان بیمسئولیت بودند. درست پادزهر این دیدگاه است. آنجا امام(ع) رهبر در آتش فساد و حماقت پیروانش سوخت و این خیلی سخت است برای فرمانده مدیر، قوی، که روز روشن ببیند چگونه پیروزیاش به شکست تبدیل شد. حضرت امیر(ع) در خطبههای مختلف در نهجالبلاغه دارد ناله میکند و یک جاهایی اشک میریزد و مردم کوفه را سرزنش میکند که چرا وقتی که میگویم جمع شوید پراکندهاید، چرا وقتی که میگویم به پیمان و تعهدی که دادید عمل کنید پیمان میشکنید چرا وقتی که باید قوی باشید ضعیف هستید به منافع مادی خودتان تکتک میاندیشید و هم دشمن و هم دوستانی که سوابق امیرالمؤمنین(ع) را دیده بودند و کوتاهیهای خودشان را که منشأ شکست بود به اسم و به پای علی(ع) نوشتند و ایشان را متهم کردند. حضرت امیر(ع) گفت مشکل من این است که شماها نه انضباط عملیاتی دارید و نه در لحظات حساس تبعیت میکنید با شما دست به هر کاری بزنم شکست است و بعد حواستان باشد که بعد از ترور امیرالمؤمنین(ع) که امام حسن(ع) آمدند، امام حسن(ع) با کمک اینها باید جلوی معاویه میایستاد! و امکان نداشت. لذا امام حسن(ع) تن به قرارداد معاویه داد. آنجا هم اعلام کرد در حکومت دینی تو را مشروع نمیدانیم ولی کاملاً واضح بود که آنهایی که در آن شرایط مثبت در جنگ، امیرالمؤمنین(ع) را تنها گذاشتند طبیعی است که امام حسن(ع) با تکیه به اینها نمیتواند ادامه بدهد. طغیانگری، سرکشی، خودخواهی، نتیجهاش شکست است و آن تجربه تلخ و ناموفق صفین. قرآن سر نیزه کردن، بعد هم حکمیت ابوموسی اشعری نادان نشان میداد که وضعیت جامعه به یک جایی رسیده که با اینها نمیشود بیش از این جلو رفت! چون مردم را که به زور نمیشود توی جنگ آورد. امام حسن(ع) گفت من که شما را به زور نمیتوانم جبهه ببرم. خودتان وقتی نمیخواهید من نمیتوانم به زور شما را مجبور کنم به مقاومت. ولی به شما بگویم شما برای این که دنیایتان بهتر بشود میخواهید تسلیم معاویه بشوید من از الآن به شما بگویم پس از من معاویه بر شما حاکم بشود دنیای شما خیلی بد خواهد شد، شما تحقیر خواهید شد، اموالتان و حقوقتان را غارت میکنند در خانههایتان هم امنیت نخواهید داشت اگر برای دنیای بهتر دارید تسلیم میشوید و سازش میکنید و میخواهید مذاکره بشود بدانید دنیایتان بدتر خواهد شد جدای از آخرت. دنیایتان بدتر میشود و همین اتفاق افتاد. همین بود که بعد از 10- 20 سال بعد، بعد از شهادت امام حسن(ع) دوباره مردم کوفه به امام حسین(ع) نامه نوشتند که بیایید ما میخواهیم آن اشتباه 20 سال پیش خودمان را و پدرانمان را جبران کنیم! بیایید! که باز دوباره امام حسین(ع) رفتند و باز قضیه کربلا اتفاق افتاد و خیانتی که آنجا شد. ترسیدند. میخواستند همه امکانات را داشته باشند ولی هزینه ندهند! ببینید جامعهای که میگوید من با استبداد مخالفم، با فساد مخالفم، عدالت را میخواهم، اخلاق را میخواهم، میخواهم زندگی سالم و خوب و مرفه داشته باشیم خب بعد امام میگوید خیلی عالی است بسیار خوب، خب بیایید هزینه آن را بدهید، باید فداکاری کنید باید یک کارهایی را نکنید، یک کارهایی را هم بکنید اگر چنین جامعهای را میخواهید؟ موقع هزینه میگویند نه دیگر، نمیصرفد. ما مفتکی میخواهیم! خب سعادت و خوشبختی مفتی میخواهی نتیجهاش معاویه و یزید میشود، نتیجه آن علی و حسنبنعلی نمیشود. الآن شما همین کشورهایی که باید یک زمانی در برابر حکومتهای فاسد یا لشکرکشیهای خارجی مقاومت میکردند و نکردند نگاه کنید چه وضعی دارد. آمریکا آمد عراق و افغانستان را اشغال کرد گفت دیگر حالا یک دموکراسی نشانتان بدهیم دنیایتان هم آباد میشود، دموکراسی، آزادی، پیشرفت، توسعه که مردم ایران به این طرفشان نگاه کنند عراق را ببینند حسرت بخورند به این طرف نگاه کنند افغانستان را ببینند حسرت بخورند. بعد دیگر بفهمند که خودشان باید چه کار کنند. از اول همین حرف را زدند. هم بوش این را گفت و هم بِلر نخستوزیر انگلیس، گفت ما نتیجه اشغال عراق و افغانستان را، میوهاش را در ایران میچینیم چون به ایران نمیتوانیم حمله نظامی کنیم ولی اینها دو طرفشان را نگاه کنند ببینند چه خبر است! خیلی خب حالا داریم دو طرفمان را نگاه میکنیم ببینیم چه خبر است! هزار برابر کشته میدهند و هنوز هیچی نیست. نه امنیت است، نه رفاه است، نه اقتصاد، نه پیشرفت، نه علم، نه عزت، نه استقلال، نه آزادی. این چیست؟ ملت مظلوم عراق و افغانستان کشور ندارند. قضیه این است. این همان حرفی است که امام حسن(ع) به مردم کوفه گفت، گفت حتی اگر آخرت و ارزشها را قبول ندارید میخواهید دنیایتان خوش باشید باید مقاومت و مبارزه کنید. فکر میکنید تسلیم شوید وضع دنیایتان خوب میشود؟ گفت من به شما بگویم طوری خواهید شد که دنیایتان اینقدر سخت خواهد شد که آرزوی این روزها را خواهید کرد و دیگر گیرتان نمیآید و همینطور شد، دیگر رفت که رفت. دیگر وقتی که معاویه آمد دیگر برنگشت، بعد یزید و بعد ادامه پیدا کرد و بنیامیه و بنیعباس، بعد همینطور عثمانیها آمدند تا رسید به صدام تا به الآن رسید که آمریکاییها آمدند تا رسید به داعش و تروریزم. یعنی یک جا کوتاهی بکنید رفتید. امام(ع) میفرماید برای دنیایتان هم که شده مقاومت کنید. ملتی که تسلیم میشود و میگوید غلط کردم ما نمیتوانیم این ملت دنیایش خراب میشود جدا از آخرتش. چون ملتی که ضعیف است و ذلت میپذیرد که نمیتواند پیشرفت کند، نمیتواند مستقلاً روی پای خودش بایستد. حضرت امیر(ع) فرمودند که وقتی وفا نکردید و خیانت کردید و پای شعارهایتان نایستادید، وسطهایش پشیمان شدید، ترسیدید دنبال دنیایتان افتادید بعد از این که نیروهای معاویه به شهر انبار حمله کردند، انبار همین جایی است که الآن در عراق این فلوجه و همین شهرهایی که در این یکی دو سال درگیری است همهاش در همین انبار بود، حمله کردند به رومادی و فلوجه، نیروهای معاویه به انبار حمله کردند و نیروهای امیرالمؤمنین(ع) آنجا مقاومت نکردند، آنها آمدند شهر انبار را غارت کردند. حضرت امیر(ع) فرمودند که شما برای دنیای خودتان حاضر نیستید مقاومت کنید چطور برای ارزشهای الهی و آرمانها مقاومت میکنید؟ «مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ،» شما برای حل مشکلات خودتان به من کمک نمیکنید من میخواهم مشکلات شما را حل کنم دنیایتان را درست کنم همینقدر حاضر نیستید خودتان به خودتان کمک کنید یا به من کمک کنید که به شما کمک کنم «فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ؟» چطور دلم به شما خوش باشد که بیایید از بقیه ملت دفاع کنید؟ شما از خانههای خودتان دفاع نکردید بعد دلم به شما خوش باشد که بیایید از آرمانها و عدالت و حقوق مستضعفین حمایت کنید؟ «إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنِی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی؛» خیلی قشنگ است. میفرماید تا حالا همه جای دنیا مردم از دست حاکمانشان شکایت میکنند و ناله میکنند در عذاب هستند! برای اولین بار برعکس شده حاکم از دست مردم مدام شاکی است. همه جا حکومتها به مردم ظلم میکنند اینجا شما به من ظلم میکنید. شما به من زور میگویید. «کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ،» انگاری آنها رهبر و حاکم هستند من تحت امرشان هستم! انگار من رفتم با اینها بیعت کردم. «أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.» انگار من قرار است اطاعت کنند و اینها قرار است دستور بدهند. شما هر کاری دلتان میخواهد میکنید و فقط احترام میگذارید. یا علی، قربانت بروم! دوستت دارم! ولی خب وقتی میگویم این کار را انجام بدهید که اغلبتان به فکر منافع خودتان هستید. بعد فرمودند با شما چه کنم؟ «أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی» من میخواهم بیماریها را به کمک شما مداوا کنم در حالی که شما خودتان بیماری هستید! خود شما آن درد هستید! باید شما را علاج کرد. بعد شکایت کرد گفت خدایا – اینها آن اواخر کار بود که مدام کوتاهی میکردند – فرمود: «اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِیِّ وَ کَلَّتِ النَّزْعَهُ بِأَشْطَانِ الرَّکِیِّ» خدایا طبیبان این درد جانفرسا خسته شدند. من طبیبی برای این مردم بیمار بودم از دست اینها خسته شدم. طبیب از معالجه بیمار خسته شد. بازوی من هرچه هم توانمند بود دیگر ناتوان شده در این که آب همّت از وجود این مردم بیرون بکشم. این آب همّت مدام دارد فروکش میکند و پایین و پایینتر میرود حتی این بازوان قوی دیگر نمیتواند از دل این جامعه آب همّت بیرون بکشد. اینها هرجا منافعشان هست میدوَند، هرجا صف برای غذاست میدوَند! هرجا امکانات است مسابقه میگذارند! همهاش مدام رقابت مادی با همدیگر هستند. تو خانهات بهتر است، ماشین تو، ماشین من! امکانات تو! امکانات من! هرجا قرار است به مسئولیتشان عمل کنند پیدایشان نیست. خدایا طبیب این درد جانفرسا خسته شد و بازوی توانای رادمردان در کشیدن آب همّت از وجود این مردم ناتوان شد. دائم این آب دارد پایین میرود و فروکش میکند. «أَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ...» کجایند آن مردمی که قبلاً بودند؟ آن مردم انقلابی و آن مردم صدر اسلام؟ «أَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ» کجا رفتند آن مردمی که وقتی دعوت میشدند به اسلام و انقلاب و فداکاری میدویدند میآمدند، اگر آب دستشان بود زمین میگذاشتند، از زندگیهایشان میگذشتند و خودشان را به معرکه میرساندند، آن مردم کجا رفتند؟ «وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ» قرآن میخواندند نه برای ادا و تشریفات، بلکه قرآن میخواندند و به آن عمل میکردند. آن مردم کجا هستند؟ آن یاران من کجا هستند که قرآن میخواندند و بعد آن را بر جامعه حاکم میکردند نه این که قرآن میخوانند بعد میگویند خب به ثوابش رسیدیم میبندند کنار میگذارند و بعد سراغ همان کارهایی میروند که میکردند! «وَ هِیجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا،» و وقتی به مبارزه و نبرد و مبارزه در راه حق دعوتشان میکردیم نمیآمدند بلکه میدویدند به سمت عملیات و فداکاری «وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا» مثل شتر مادهای، ناقهای که از بچهاش جدا بود یک مرتبه بچهاش را میبیند چطور طرف بچهاش میدوَد، کجایند آن کسانی که وقتی اسم مبارزه و جهاد و نبرد پیش میآمد مثل ماده شتری که بچهاش را گم کرده و پیدا کرده، اینطور به سمت معرکه میدویدند. این صحبتهای امیرالمؤمنین(ع) است دوستانی که خواستند بیشتر ببینند خطبه 121 و خطبه 27 نهجالبلاغه. اینهایی که عرض کردم از اینها بود. و اینها نشان میدهد که مشکل در صدر اسلام، در حکومتی که حتی علی(ع) باشد و علوی، خود علی(ع) هم باشد دردِ بیدرمان آن چیست؟ یک مردمی که به موقع نمیفهمند، به موقع در صحنه نیستند، حاضر به فداکاری نیستند. اگر آن نسل از مردم درست به وظیفهشان عمل میکردند این را بدانید هم تاریخ اسلام یک تاریخ دیگری بود و هم تاریخ جهان یک تاریخ دیگری بود. چون اگر حکومت علی(ع) میماند و ترور نمیشد و امام حسن(ع) میآمد، حسین(ع) اگر میآمدند چه حکومتی میشد؟ تا امثال یزید و بنیامیه و بنیعباس؟ اگر اهل بیت(ع) بر سر کار میآمدند بزرگترین قدرت جهان که آن موقع حکومت اسلامی بود، ابرقدرت جهان بود اینها دست علی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) و امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) میافتاد بعد جهان، جهان دیگری بود چون اینها ابرقدرت جهان بودند و امروز یک روز دیگری بود. تاریخ اسلام یک چیز دیگری میشد. خب حالا آن گذشت و نشد. امروز در این شرایط هم یک مقاطعی پیش میآید، حالا دوباره یک مقاطعی شبیه این پیش خواهد آمد که آنجا اگر مردم به صحنه بیایند و به وظیفهشان عمل کنند تاریخ یک جور دیگر میشود اگر عمل نکنند تاریخ یک جور دیگر میشود و اولین صدمه آن را هم خود این مردم میخورند. امام حسن(ع) گفت که من باشم یا نباشم که برای من فرقی نمیکند من نباشم که بهتر است، برای من این بهتر است که حاکم نباشم چون هزارتا مسئولیت به گردنم میآید. چنانکه امیرالمؤمنین(ع) هم همین را گفت. من به خاطر شما حکومت را میپذیرم. وقتی شما نمیخواهید یعنی میخواهید ولی حاضر نیستید هزینه آن را بپردازید خب من دیگر وظیفهای ندارم. میدانید امام حسن(ع) آمد گفت معاویه و نیروهایش دارند میآیند برای نبرد آماده شوید. یک عده از جمعیت شعار دادند که صلح، صلح. میخواهیم بمانیم جنگ بس است! از همینهایی که قبلاً رزمنده بودند. امام حسن(ع) از منبر پایین آمدند فرمودند سرنوشت خودتان را رقم زدید، شما تصمیم خودتان را گرفتید، مسیر تاریخ دیگر عوض میشود و من بیش از این، وظیفهای در برابر شما ندارم، چون من به زور که نمیخواهم و نمیتوانم به بهشت ببرم! به زور که به جهاد نمیتوانم ببرم. من اعلام آمادگی کردم که اگر شما بایستید میایستیم. گفتند نه. گفتند تو حقی تو درست میگویی آنها باطل هستند ولی ما دیگر حالش را نداریم! ما میخواهیم سازش و آشتی و تسلیم باشد دیگر مقاومت نمیخواهیم! امام حسن(ع) گفت به شما خبر بدهم که دنیایتان خراب خواهد شد. دچار فقر و تبعیض و دیکتاتوری میشوید خانههایتان هم امن نخواهد بود اینها پوستتان را میکَنند. گفتند خیلی خب عیبی ندارد باشد! و همین اتفاق افتاد و چقدر از همینها پشیمان شدند و مدام نامه نوشتند و گفتند آقا ما خطا کردیم شما چرا به حرف ما گوش دادید؟ ما نفهمیدیم هی گفتیم مذاکره، سازش، تسلیم، شما چرا کوتاه آمدید؟ امام حسن(ع) فرمود من بدون شما یا به زور با شما که نمیتوانم یک حکومت دینی داشته باشم. یعنی امام حسن(ع) فرمود برای من خیلی بهتر شد. از کوفه، حکومت دست اینها افتاد قراردادی امضاء کردند که اتفاقاً خیلی از مفاد این قرارداد به نفع امام حسن(ع) هم بود. معاویه فقط برای این که زود آن را جمع کند امضاء کرد و بعد هم میدانست که نمیخواهد عمل کند! بعد که تمام شد گفت مردم مثل علی و حسن نیستم، میخواهید نماز، روزه، دینتان و اخلاقتان هیچ ربطی به من ندارد هر غلطی میخواهید بکنید! میخواهید حج بروید، میخواهید نروید، من به دینتان کاری ندارم فقط موی دماغ من نشوید! سرتان را پایین بیندازید و هرچه میگویم گوش کنید. بعد هم قراردادش را با امام حسن(ع) را پاره کرد! مثل صدام که آمد قرارداد را پاره کرده و گفت این قرارداد تمام شد و بعد از این با من طرف هستید! امام حسن(ع) هم به مدینه برگشتند و حکومت از دست رفت، اما مراقب باشیم که دین و انسانیت از دست نرود و شروع کردند به تربیت انسانهای صالحی که حالا از این به بعد که حکومت دست دشمن افتاد بتوانند از این به بعد، نهضت مقاومت را ادامه بدهند تا کی باز چه شرایطی پیش بیاید؟
من یک مقایسهای کردم برای این که روشن شود کار عظیم ملت ما، یعنی همانهایی که به صحنه آمدند و در انقلاب و در جنگ و در مسائل دیگر. که این کار چقدر ارزش دارد که اگر یک چنین مردمی زمان امیرالمؤمنین(ع) تاریخ اسلام طور دیگری بود. زمان امام حسن(ع) اگر بودند، زمان امام حسین(ع) در کربلا اگر بودند اصلاً تاریخ یک جور دیگری نوشته میشد.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی